
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...
>>آیدا نانا<<
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود !
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
کسی را دوست می دارم..
ولی افسوس او هرگز نمی داند...
نگاهش می کنم شاید... بخواند از نگاه من... که او را دوست می دارم...
ولی افسوس ... او هرگز نگاهم را نمی خواند...
به برگ گل نوشتم من... که او را دوست می دارم...
ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند!!!
به مهتاب گفتم ای مهتاب... سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو
که او را دوست می دارم....
ولی افسوس ... یکی ابر سیه آمد ز ره
روی ماه تابان را بپوشانید...
صبا را دیدم و گفتم... صبا دستم به دامانت... بگو از من به دلدارم...
که او را دوست می دارم....
ولی افسوس ... ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید...
کنون وا مانده از هرجا......دگر با خود کنم نجوا...
یکی را دوست می دارم...
ولی افسوس ...
او هرگز نمی داند...!
ازبچگی بهم یاد دادن یکی رو دوست داشته باشم
اما...
حالا که بزرگ شدم
و
کسی رو دوست دارم
میگن:فراموشش کن....
1دخترکوری تواین دنیای نامرد زندگی میکرد
این دختر یه دوست پسر داشت که عاشق او بود
دخترهمیشه میگفت اگه من چشامو داشتم وبینابودم
همیشه با اون میموندم.یه روز یه نفر پیدا شدکه چشماشو به دخترک بده
وقتی دختر بینا شد دید که دوست پسرش کوره،بهش گفت من دیگه تورو نمیخوام
پسر باناراحتی رفت ویه لبخند تلخی زد وگفت:مراقب چشمای من باش
>>آیدا نانا<<
چقدر سخته تو چشای کسیکه تموم عشقت رو ازت دزدیده
و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده
زل بزنـی و به جـای اینـکه لبـریز از کیـنه و نفـرت بشـی
حس کنی هنوز دوسش داری...
چقدر سخته دلـت بخـواد بـاز به یه دیـواری تکیـه بـدی که
یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده.
چقدر سخته تو خیــالت ساعتـها باهـاش حرف بـزنـی امــا
وقـتی دیـدیـش هیـچ چی جـز سـلام نتـونی بگـی.
چقدرسخته وقتی پشتت به اونه دونه های اشـک گونه هاتو
خیـس کنه اما مجبـور باشی بخنـدی تا نفهمه هنوز دوسش داری...
بارونو دوس دارم هنوز چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی وقتی که بارون میباره
بارونو دوس دارم هنوز بدون چتر و سر پناه
وقتی که حرفهای دلم جا میگیرن توی یه آب
شونه به شونه میرفتیم منو تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه چشمای منو خیابون
بارونو دوس داشتی یه روز تو خلوت پیاده رو
حرفای پاییزی من مرداد داغ دست تو
بارونو دوس داشتی یه روز عزیز هم پرسه ی من
بیا دوباره پا به پام تو کوچه ها قدم بزن